عیدتان مبارک

ننه جان خوش و خندان بود از اینکه یک سریال دوست داشتنی به نام دودکش دیده بود و می گفت : « سریال دود کش آموزنده بود و کلی حال داد ... » .ما هم از شادی ننه جان خواستیم سوء استفاده کنیم و به ننه جان گفتیم که عیدی ما یادش نرود . ننه جان گفت : « اینقدر لغوض نخونین ... برید پی کارتون ... پول ندارم ...»

ما نرفتیم . ننه جان داد زد : « منومی خواین بذارین  تو آمپاس ؟» و کلی این جیب و آن جیب ، این جوراب و آن جورابش را گشت و بلاخره 750تومن کند و نفری 250 تومان به ما عیدی داد .

لب و لوچه های ما  آویزان شد ، ولی با دیدن  دمپایی های ننه جان ، از ننه جان بسیار بلیغ و فصیح  قدر دانی کردیم و همین که خواستیم پولها را توی جیب بچپانیم ننه جان گفت : « نفری 3500تومن بدین ... برای فطریتون... »

ننه جان ما را تو آمپاس گذاشت ، اونم نه آمپاس .... آمپااااااااااااااااااااس !!!

هر سه به سقف زل زدیم . ننه جان ادامه داد : « تازه شانس آوردین که قوت ما نونه ! ... اگه برنج می خوردیم ، باید نفری 15000 تومن می دادین ... خوب شد عقلمو دست شماها ندادم ... هی می گید چرا همش غذای نونی ؟ »

ابراهیم و عماد با هم گفتند : « اِ  آقاااااا ... یه ماه رفتیم مهمونی ِ خدا ، هیچی که نداد بخوریم  ، تازه پولم بدیم ؟»

ننه جان دو لنگه دمپایی اش را بلا استفاده نگذاشت  و من با توجه به عقبه ی ننجون ، فهمیدم که حرف ننه جان حق است . برای همین روی 250 تومن 3250 تومن گذاشتم و دو دستی تقدیم ننه جان کردم . عماد و ابراهیم هم رفتند تا از عابر بانک پول بکَنند و بیایند .  

قبل از رفتن ، ننه جان از آن ها پرسید : « حرفی برای گفتن ندارین ؟ »

عماد و ابراهیم یک صدا گفتن : « چرا ...ممنونیم از صدا و سیما ...»